آواها و نواهای محلی خراسان جنوبی



پيش گفتار :
شهرستان بيرجند يکي از قطب هاي مهم فرش بافي ايران محسوب مي شود امّا تاکنون تحقيق جامع و کاملي بر فرش اين خطه انجام نگرفته است و اگر نامي از بيرجند در کتب فرش ذکر شده است ، صرفا به شمردن اقسام طرح هاي رايج در منطقه بوده است و توضيح و تشريحي بر آن داده نشده است و اگر کتابي هم به رشته تحرير در آمده باشد داراي اشکالات و عيوبي در رابطه با معرفي و همچنين طبقه بندي مناطق و طرح هاي اصيل آن مي باشد. لذا وظيفه خود دانستم براي حفظ هنر فرش بافي ابتدا به لحاظ موقعيت فرهنگي و اجتماعي قالي بافي بيرجند دست به انجام پژوهش و تحقيق زده و سپس به لطف خداوند در مراحل بعدي طرح ها و نقوش و اصالت طرح هارا مورد بررسي قرار دهم.

چکيده :

در کنار صداهاي دفه و قلاب که در کارگاه هاي فرشبافي به گوش مي رسد گاه گاهي هم آواز خوش صداي دو بيتي و اشعار محلي هم بر تلطيف قضا کمک مي کند در استان خراسان جنوبي بويژه شهرستان بيرجند در حد وسيعي اين اشعار مورد استفاده قرار مي گيرد و زنان و دختران بافنده همزمان با بافت فرش آنرا زمزمه کرده يا با آواز بلند مي خوانند . شناسايي اين اشعار که در قالب آواها و نواها دسته بندي مي شوند از طوايف و قوميت هاي متعدد و نيز مناطق مختلف شهرستان به دست آمده است و هر قوم و منطقه بر اساس شرايط و جغرافياي محلي خويش تغيراتي به آن داده اند و به عبارت ديگر خطاب شعر را تغيير داده اند. اين اشعار در روستاها و مناطقي که از پيشينه روستانشيني بيشتري برخوردارند مضاعف يا چند برابر است. شناخت روستاهاي داراي پيشينه تاريخي و سکونتي و روستاهاي متاخر کمک شاياني براي کشف ماخذ اشعار مي نمايد .
سبک قرائت اشعار و نوع آواز آن به صورت فردي يا جمعي از جمله خصيصه هاي آن است. تکثر و عمومي شدن برخي از اين آواها و نواها در سطح شهرستان نيز مشاهده مي شود به نحوي که برخي اشعار را در پهنه وسيع جغرافيايي مي توان شنيد .
واژگان کليدي : بيرجند ، اشعار ، آواها و نواها ، فرش بافي

مقدمه :
بعضي از کارهاي هنرمندانه و خلاقانه، با لايه هاي اجتماعي و جوامع پيوند نا گسستني دارد .اين پيوند چنان عميق است که مي توان آنها را لازم و ملزوم يکديگر دانست . اين پيوند در هنرهاي سنتي و بومي بيشتر مصداق دارد. از جمله اين هنرهاي سنتي ، قاليبافي است که عمده صاحبان آنرا زنان و دختران پرتلاش روستا را شامل مي شود. قالي بافي از هنر هاي سنّتي خانگي است و بدون اينکه زن و دختر اين مرز و بوم را از محل سکونتش براند او را بيشتر در خانه نگه مي دارد. حضور طولاني مدت در منزل و گذراندن ساعات زيادي با اهل منزل آنان را پيوندروحي با آواها و نواها داده است. آواها و نواها که احساسي ترين تمنّيات ذهني و مکنونات قلبي آنان است، در قالب اشعار دو بيتي همنشين دختران و زنان بافنده شده است و همزمان با بافت فرش آن را همچون سرودي ماندگار بر لب مي سرايند
در پشت دار قالي با شوق دل نشستي صد نقش جاودانه در هر کرانه بستي
اين اشعار ماندگار به عنوان بخشي از فرهنگ فرشبافي کمتر مورد توجه قرار گرفته است . آنچه تاکنون از فرشبافي قلم فرسايي شده است جنبه هاي فني - اقتصادي و هنري آن است و از جنبه هاي فرهنگي آن به سهو غافل مانده اند . تغيير مضامين اشعار و آواها متناسب با مناسبت هاي مذهبي ، شاديها ، سوگواريها ، جشن هاي محلي ، برداشت محصول کشاورزي و ... به خوبي به چشم مي خورد و با رقص انگشتان دختران و زنان بافنده در بين چله هاي قالي همزمان با خلق ماندگار ترين گلهاي عالم دلنشين ترين نواها هم به گوش مي رسد و اگر در حين اين کار در جمع بافندگان حضور داشته باشيم چنان لطافتي بر فضاي کارگاه بافت حاکم مي شود که گلهاي نقش برجسته بر قالي را زنده و داراي حيات تصور مي کني گو اينکه اين گلها هم با اين نواها جان مي گيرند و به رقص در مي آيند.
اين پژوهش بر آن است که با شناسايي آواها و نواهاي قاليبافان شهرستان بيرجند آنها را دسته بندي و ارائه دهد.همچنين نقبي بزند بر شعر فرش شاعران اين شهرستان که به سبب عشق به فرش و هنرمندانش سروده اند .

روش تحقيق :
مسئله تحقيق:
آيا شعرگونه هاي قالي بافان منطقه بيرجند ريشه در وضعيت فرهنگي و جغرافيايي منطقه دارد؟
فرضيه ها :
۱‐ شعر گونه هاي قالي بافي بيرجند براي رفع خستگي و همچنين افزايش سرعت عمل در بافت خوانده مي شده است
۲‐ مضامين اشعار در مناسبت ها و رويدادهاي مختلف تغيير پيدا مي کند
۳‐ شعر گونه ها توسط بانوان قاليباف خوانده مي شود
اين پژوهش به صورت تحقيقات ميداني صورت پذيرفته است . و از طريق تجزيه و تحليل کيفي ، فرضيه ها مورد بررسي قرار گرفته است . ابزار جمع آوري اطلاعات کارت مصاحبه و پرسش نامه بوده است
با توجه به ميداني بودن پژوهش زمان زيادي صرف جمع آوري اطلاعات و همچنين هزينه زيادي صرف رفت و آمد به چندين روستا شده است . در اين چنين پژوهش هايي که مربوط به ادبيات و فرهنگ و هنر مي باشد ، سختي هاي همچون وجود لهجه هاي مختلف ، حتي در مسافت هاي کم بين چند روستا هستيم و اين نوعي مشکل در ثبت دقيق مي باشد. مورد مشکل ساز ديگر اينست که بافندگان و اهالي روستا در هنگام برخورد با افراد غير بومي ، و کساني که به گويش آنان آشنا نيستند ، در محدوديت قرار مي گيرند.
به طور مثال : به جاي ادا کردن اشعار با گويش و لهجه عاميانه خود ، براي فهم مصاحبه گر آن را به صورت کتابي بر مي گردانند .لذا مصاحبه گر براي ثبت و ضبط دقيق گويش محلي اشعار به ناچار مي بايست با لهجه و گويش خاص آن منطقه با بافندگان ارتباط برقرار کند.
مفهوم و جايگاه شعرگونه ها در فرهنگ عاميانه :
يکي از مظاهر عمده فرهنگ يک قوم ، کلام و سخني است که مبيّن احساس و ادراک آنهاست از عالم هستي و گونه اي است از بيان که به صورت شعر و با جلوه هاي هنري مطرح مي شود . نمونه هاي مختلف هنر عامه داراي نيرو و جاذبه و صدق و سادگي خاصّي است که شگفت آور مي نمايد و همين خود موجب عام بودن و جاودانگي آن مي گردد .
در بررسي انواع شعر عاميانه يا عامّه مردم منطقه وسيع بيرجند ، همين رباعيها يا ترانه هاست که زبان عرف و رايج مردم به نام « فراقي » ، « سروه » ، « نوا » شهرت دارد . اين نوع از شعر که به سبک و سياق دو بيتي هاست ، داراي همان رنگ و بو و جوهره خاصي است که در دوبيتي ها ديده مي شود و به هر حال فضاي زندگي روستايي با همه عوالمش را در بر دارد .
رباعيهاي عاميانه مردم بيرجند از جنبه موسيقايي ، کاملا موزون است و دلنشين و از جهت احساسي و عاطفي لبريز از جلوه هاي مختلف که احساس و عاطفه را به صورتي حاد مطرح مي کند ، گويي سراينده اين نوعِ شعري هرچه را که سروده است ، حاصل احساس ناب اوست و به طرزي از دل بر آمده که هر نوع پوشش و اختفايي را از ذهن آدمي مي زدايد .
بديهي است که رباعيهاي عاميانه – مثل ِ دو بيتي ها خاص همه مردم است از شريف و وضيع ، کوچک و بزرگ ، با سواد و بي سواد ، از اينجا و آنجا، که هم وابسته تاريخ است و هم پيوسته محيط جغرافيايي ، امّا واقعا خود اين نوع شعري به گونه اي است که گويي وجودش را در طي تاريخ از هرچه تعلّق مکاني و زماني بوده آزاد ساخته است ، زباني آزاد خاصّ مردمي آزاده .

شعرگونه ها و دوبيتي هاي گرد آوري شده به چند دسته کلي تقسيم بندي شده و هرکدام شامل زير مجموعه هايي مشخص مي باشند.
بخش اول : دو بيتي ها
الف) دو بيتي هاي عاشقانه :
۱‐ عشق زميني يا مجازي

بيا که جونُم از جونِت سَوا نيست بيا که در جَهُو مهر و وفا نيست
بيا يَک لَظِه پيش هم نِشينِن که دِنيا به يَک حَالت بقا نيست

اگر دلبر مِرَه خَواهَه غمِ نيست که دردِ عَاشقي دردِ کمِ نيست
اگر دلبر مِرَه خواهه به پيري وگرنه در جَوُنيها غمِ نيست

تو رِ مايُم وگرنه يار کم نيست گلِ مَايُم وگرنه خار کم نيست
گلِ مَايُم که دَ پايَش نِشينُم و گرنه سايه ديوال کم نيست

دِلُم از يار شيري کندني نيست که سنگ از اَسِموُ افتَادَني نيس
به من ميگن که ترکِ يارِ خود کُ که يار جونه و جونم دادني نيس

نگارُم وَر لبِ بُون اومَد و رفت دوباره وَر تَنُم جون و اومد و رفت
يکي بُد که خَوَر آوُرد به يَقوب که يوسف سوي کنعون اومد و رفت
قَتِ سَروُم کَمُو شد از فراقت دل مُ نَاتَوُو شد از فراقت
هَمُو رنگِ گلِ نَارَس که ديدي مثال زَفِرُو شد از فراقت

به الله وُ به تالله وُ به جونت به شربت خونه ي کُنجِ لبونت
به طاقِ ابرويت گل مي نشونُم به شرط اي که گَردُم باغبونِت

فسا و جهرم و شش بند گُلوار نميشه قيمتش يَگ موي دلدار
اگه ديوُون ببخشن بند گُلوار قبولُم نيس غير از ديدن يار

او يارِ مُنِه که مي رَوَه سر بالا دَسمالِ به دستُ مي زَنه گرما را
مُ ابرُ بِشُم سايه کُنُم ور سرِ او اَفتو نَزنه شاخ گل رعنا را

روزِ که فلک از تِه بريده است مِرا کس با لب پر خنده نديده است مِرا
چَندُو غمِ هِجرون تِه دَ دل دارُم مِ دونُم و او که آفريده است مِرا

اي ماه بُلَن اي قَدَه مهتاب مَکُ خود رَ به تو تِه مي رسونُم اِشتاب مَکُ
خود رَ به تِه مي رسونُم اي گل دِسته به هر سُخني تِه ديده پر آب مَکُ

اي يارِ عزيز نظر وَر او دَش مَکُ از عهد که بسته اي تِه ورگَش مَکُ
هرجا بِروي پيش مِ آيي زود دَ جاي دِگه يَگ دَمِ اِنشس مَکُ

2-گِله و شکايت از جدايي و غربت :

جدايي مي کَنه بنياد مارا خدا بِستونه از او داد مارا
که هريک دِ قفس جاي فِتادم که هِش که نِشنَوه فرياد مارا

به غربت مي روي بِنگر هوا را به اميدِ کَس مگذار مارا
به اميدِ کَس مِ دل نَبَستُم به بالا سر خدا مي پايه مارا

سه روزه رفته اي سي روزه حالا زمستو رفته اي نوروزه حالا
به مِه گفتي سر هفته مي آيم بيا بِنشي بِبي چَن روزه حالا

دو چَش وا راه در دارم خدايا عزيزي تو سفر دارم خدايا
همه ميگن عزيزم کي مي آيه به دل شَيق دِگر دارم خدايا

دِ توي چاه تاريکُم خدايا چّنو دلتنگ وُ دِلگيرُم خدايا
که يَگ سنگِ نشسته وَر سَر راه کِلاونگِ هَمو سنگم خدايا

عرقچين سَرَت چيتِ محبت مِرَه انداختيُ رفتي به غربت
مِرَه انداختي رحمِت نَيومد سَر و کارت به فرداي قِيومت

صد سال سيا پوشُم صد سال سفيد صد سال دِگه نِشينُم از بَهر اميد
صد سال دِگه جدايي از يار کُنُم تا برف سيا گَرده وُ تا نيل سفيد

زنهار نِدِي زِ دست گيسوي نگار شايد که شوي شَوي روي سوي نگار
از دست زمونه صد فَغُو داره دِلُم گشته دل مُ زِ غصه اِجگار اِجگار

فراق تِه قلندر خواهَدُم کِرد به شهر مَردُمو سَر خواهَدُم کِرد
به شهر مَردُمو شهر غريبي غريبي خاک وَر سَر خواهَدُم کِرد

نگارا ترک جُو خُب مي تَوُو کِرد نمي تَو ترک يار مِرَوُو کِرد
دل اينجه دِلوَر اينجه دو مسافر سفر بي دلوَرُم کِي مي تَوُو کِرد

دِتا بودِم ميونِ ما چمن بُد دِتا بودِم نفَس دَ يَگ بدن بُد
از او روزِ که تو رفتي به غربت خوراکِ مُ فَقَد خون جگر بُد

کَجَکهاي سيا اَبرُور پَنا کِرد بسوزه هرکه مار از هم جدا کِرد
چِني جَبرِ که وَر ما وُ تِه کِردن مگر شمر لعين دَ کربلا کِرد

سر کوي بلند وُ برف بسيار زِ چِشموُ خُو بِبارُم از غم يار
غم دوري اون وُل کِرده پيرُم چه پير وُ دست وُ پايُم مونده از کار

زدوري تِه جونُم وَ لب اومِد به غربت کس به بالينُم نيومَد
صداي پاي هرکس رَ شِنيدُم به دل گُفتُم عزيزُم خَواهد اومد

هر چَن که به راه کربلا فرسنگه اُوقذَر که دَ قالين بزرگو رنگه
هر چَن که پَرَه دَپشتِ مُرغون هوا ديدار به ديدارِ تِه حاجتمنده

از دوري دوريُو جگر گِشته کباب از ديده انتظار مي ريزه گلاب
تقدير مِرَه چِني جِدا کرده زِ تو پيغوم به کاغذه وُ ديدار به خواب

غربت چه خراب مُ خراب غربت مُ گوشه نشينِ آفتابِ غربت
شال لا که به در نيايَه آبِ غربت تا مُ نَکِشُم داغِ فراق غربت

افکنده مِرَه زمونه دور از کويت اُونجِه که هوا نيارَه اُونجِه بويت
نه ديدنِ رويِ تِه ميسّر گَردَه نه رويِ کسِ که ديده باشه رويت

روزِ که فلک از تِه بريده است مِرا کس با لب پر خنده نديده است مِرا
چَندُو غمِ هِجرون تِه دَ دل دارُم مِ دونُم و او که آفريده است مِرا

ب) دو بيتي هاي مذهبي :

يارب نظرِ زِ لطف مي کُ همه رَ در مونده ردُم تو دوا کُ همه رَ
هرچن که گنَاکارُ و پريشُو حالُم زوّار شهيد کربلا کُ همه رَ

روزِ که علي به جنگ خيبر مي رَف دُلدُل به هوا چه باد صرصر مي رَف
از هيبت ذوالفقارِ شاه مردُو سرهاي بريده پيش حيدر مي رَف

بهار اومد بهار اومد خوش اومد علي با ذوالفقار اومد خوش اومد
علي با ذوالفقار ، قمبر جِلو دار به سيلِ لاله زار اومد خوش اومد

خودُم اينجه دل و جونُم به مشهد خودُم اينجه سر انجومُمُ به مشهد
خداوندا مِرَه مرغ هوا کُ نشينُم وَر لب ايوون مشهد

دَ دل نُوم خدا رَ مط گَه گلزار دِوازده انبيا رَ مي گَه گلزار
دِوازده انبيا وُ سرور دين علي شير خدا رَ مي گَه گلزار

محمد نقش مي بنده هوا رَ به دَس دارَه قَلمدونِ طِلا رَ
به قربون رسول الله بگردُم شفا مي دَ هميِ شاه وُ گدا رَ

زيارت کِرديُم امام رضا رَ اول قُلف و دوم گلدسته ها رَ
زيارت کِرديُم هرچه مزارَه بديدُم صورت شاه و گدا رَ
سر کوه بلند ديدُم علي رَ زدُم زانو وُ بوسيدُم زمين رَ
اگر بار دگَه بينُم علي رَ زيارت مي کُنُم قبر نبي رَ

علي ديدُم علي در خواب ديدُم علي در مسجد وُ محراب ديدُم
علي ديدُم سوار بر اسب دُلدُل چو قمبر بر رکابش مي دويدُم

سر کوه بلند فرياد کِردُم امير المومنين را ياد کِردُم
امير المومنين آن شاه مردُو دل ناشاد ما رَ شاد گَردُو

اُونجه که خدا بود علي محرم بود صاحب کَرَمُ چه سرور عالم بود
اُونجه که ستون ِ عرش رِ مي بستن اللهُ محّمدُ علي با هم بود

تو که مِرَوي تور به خدا مِسپارُم مُ تُور به علي شير خدا مِسپارُم
مُ تُور به رقيُه دختر خُورد حُسَي مُ تور به شهيد کربلا مِسپارُم

اُوقذَر به دِلُم هَه که خدا مي دُونه شمسُ قمر و ستاره ها مي دُونه
اُوقذَر به دِلُم هَه غم دنيا که مگو زينب دَ زمين کربلا مي دُونه

خورشيد جِهو رو به خُراسُو سر زد گويي به دل مونده دِ صد خنجر زد
از معجزه تِه اي امام هشتم از خشت طلا گُلِ سفيد سر وَر زد

مُ کفترِ سُوزِ ور هوا خواهُم کِرد رو وَر مشَد امام رضا خواهُم کرد
جايِ که محمد و علي بنشينَن مُ شِکوِه زِ يار بي وفا خواهُم کِرد
اول قربون نومِت يا محّمد دوم کَبه مقومِت يا محمّد
سِيُم تو اشرف پيغمبروني که چارم مُو غُلومِت يا محمّد

يارب به رسالت رسول ثقلين يارب به بنا کننده بدر و حنين
عِصيُون مُرَه دِ نيمه کُ دَ عَرَصات نيمِ به حسن ببخشُ نيمِ به حسين

خورشيد جِهو رو به خراسُو سر زد گويي به دل مونده دِ صد خنجر زد
از معجزه تِه اي امام هشتم از خشت طلا گلِ سفيد سر وَر زد

نِمازِ شُومَه رَمَّر رو وَر اَو کُ به پایِ قُله گوشکُ اَلَو کُ
به پای قُلّهِ گوشکُ نه چندوُ بِزَه چگمالُ رَمَّر رو وَر اَو کُ

محمد مصطفی دردُم دوا کُ علی شیرِ خدا سويُم نگا کُ
علی شير خدا مولای وَر حق که هر چه دشمن دارم پناکُ

اگر الله يارَ هيچ غم نيس اگر دشمن هزارَ هيچ غم نيس
اگر تير از هوا چوُ ژاله بارَه پنا پرودگارَ هيچ غم نيس

در کوه بلند الماسِ الماس مُرادُم رَ بده حضرت عباس
مُرادُم رَبده گر می تَوونی که خَرمَه کُفته يُم مَتَلِ بادُم

ج)دو بيتي هايي که در رثاي عزيزان از دست رفته سرده شده است :

يارب چه مُبُد که مرگ اَفسُونه مُبُد دَسمال سيا وَر سرِ او بسته مُبُد
يارب چه مُبُد که مرگ خواهر نِمُبُد اي داغِ به سينه برادر نِمُبُد

ديدن که فلک از سرِ ما سايه بِبُرد ديدن که فلک گُمبَذَ از پايه بِبُرد
ديدن که فلک دِبندِ بازو وَربست از بازويِ ما نگينِ فيروزه بِبُرد

مادَر که مِري مَرو خدا همرايت اي ديده بيناي خدا همرايت
مادَر ز فراق تِه کبابه دِلِ مُ امّيد به فرداي خدا همرايت

اون کَس که در اي سِرا به کار اومَد رف اوني که از او بوي بهار اومد رف
مِ ديگه هُمو سِرار به جُويِ نخرُم اون کَس که از او بِرار اومد رف

عمويِ مار به ناز مي داشت بِرَفت غم وَر دل ما روا نمي داشت بِرَفت
اوني که مِرَه به غم نمي تونس ديد وَر اسپِ اجل سوار وَر باد بِرَفت

افسوس که از قبيله سردار بِرَفت اون شيردلُ و يار جگردار بِرَفت
اونا که به صد زَبُو سُخه مي گفتن وَر اسپِ اجل نشسته چون باد بِرَفت

مهمون عزيز مُ سفر کِردُ بِرَفت صحرايِ دِلُم زير و زِبَر کرد و بِرَفت
مُ پِندِشتُم قيومت خواهد بُد از روز قيومَتُم بتر کرد و بِرَفت
افسوس که چرخ نقره رَ پَر بِشِکَست زنجيرِ درِ قلعه خيبر بِشِکَست
تو قلعه فولاد بُدي وَر سَرِ ما قلعه بشکست پشتِ لشکر بشکست

مُ خُفته بُدُم که مرگ بيدارُم کِرد يَگ نغزکِ پيدا شِدُ غودارُم کِرد
دستُم نرسيده تا گل چينُم از او مادر پدرُو اُومد عزا دارُم کِرد

عمر تِه چه عمرِ بُد که وَر دار نِکرد رخساره چه ماه بُد که مهتاب نِکربه
از بس که گل لطيف نازُک بودي اُومد به بَرِت اجل و انکار نِکرد

از مردن آدمي فلک سير نشد اي قفلِ زَمي دَ زير زنجير نِشد
هر چَن دور و پيش خُو مي نِگَرُم از خورد و کَلُونِ ما يکِ پير نشد

اي زار جَوُو از تِه چه بيداد اُومَد عمر تِه چه عمر لاله اُومَد
او دَم که فلک جومه غم رَ بِبُريد خُو يکّ ِ بُريد حيف که کوتاه اومد

مُ پِندِشتُم هميشگي خواهي بود چه نقره دُور نِگي خَواهي بود
چه پِندِشتُم ز بخت ور گِشتِه خو سي ساله نَشي زير زَمي خَواهي بود

دَ مرگِ پدر اگر از او ياد کنيد تابوتِ بِر او ز چويِ شمشاد کنيد
تابوت او رَ قدم قدم بُگذارِي دَ هر قدمِ هزار فرياد کنيد

مُ خاکِ تِرَه کُنگُرَه سازُم بسيار تا وَر تِه خورَه بادِ گلُ بوي بهار
نَه بويِ خوشِ مايُم نه بادِ بهار گر مِتوني خشتِ لحد رَ وَر دار
د) دوبيتي هايي که در شکايت از غم روزگار سروده شده است :

دنيا وَر باده کارِ دنيا وَر باد بيچاره کَسِ که دل به اي دنيا داد
هرکَه کِه به اي سُفره کُنه رو آخر از هرچه در او بينه وراَرَه فرياد

فرياد زِ دستِ فَلَکِ بي بنياد هرگز گِرِيِ بسته نويي نگُشاد
مي گَش که بينَه داغهاي دِل ما يَگ داغ دِگَه به داغ ديگه بنَهاد

غم اُومَدُ وَر دلِ خرابُم جا کِرد صد خيمه به صحرايِ دِلُم وَر پا کِرد
کِردُم سفرِ که از بلا دور شَوُم غم اُومدُ دَ سفر مُرَه پيدا کِرد

روزِ که فَلَک نشونه تيرُم کِرد دَ عشق بُتُو سخت دَ زنجيرُم کِرد
دَ عشق بُتُو شِدُم دَ چا افتادُم غمهاط زمونه عاقبت پيرُم کِرد

افسوس که چرخ همدمِ بي دم شِد پُشتُم چه کَمونِ آهني بُد خَم شد
آيينه دل که روشنايي مي داد زِنگار گرفتُ روشِنايي کم شِد

بي کَس نَبُدُم که بي کَسُو کِرد فَلَک مُ لاله بُدُم چو زَعفرُو کِردد فَلَک
مُ مُشک بُدُم به کَاغَذِه پِچّيده اِنگُشت نمايِ مَردُمو کِرد فَلَک

ما غمزده گُو شاد نبودِم هرگز از ذستِ غم آزاد نبودِم هرگز
چو مرغ سر آکنده به دورِ عالم بي ناله و فرياد نبودُم هرگز

بخش دوم : لالايي ها

زنان و مادران پر تلاش و سخت کوش قالي باف همزمان با بافت قالي ، کارهاي خانه و کشاورزي را انجام مي داده اند . در زمان قاليبافي آوازها و لالايي هايي براي فرزندان خود خوانده و همانطور که فرزند خود را آرام کرده ، دل صبور و دردمند خود را نيز با اين سروده ها آرام مي کردند . اين لالايي ها سرشار عاطفه و احساس ناب مادرانه به فرزند است . در ذيل نمونه اي از صدها لالايي هاي آرامش بخش ذکر شده است.


اَلالالا، گل آلو ،
د َخُو شو سيب زرد آلو .
اَلالالا، گلم باشی ،
بخوابی بلبلُم باشی ،
تسّلای دِلُم باشی . اَلالالا گُلُم دَخُو، گُلُم بيدار ،
گُلُم هيچ وقت نشه بيمار .
اَلالالا لالاش می ياد،
صدای کفش آقاش می ياد ،
آقاش رفته زن گيره ،
کنيز صد تومن گيره .
َالالالا تو رِ دارُم، چرا از بی کسی نالُم
اَلالالا زر در گوش ،
ببر بازار مرا بفروش ،
بيک مَن آرد و سی سير گوش.
اَلالالا گل زيره
چرا خوابت نمی گيره
بحق سوره ياسين

بييايه خُوتو را گيره

بخش سوم : اشعار مربوط به قالي بافي
بگيرم دستي پاکي فولاد به هر ضربه کنم يادي زفرهاد
شکارگاهي بسازم رنگ در رنگ همه کوه بيابان تپه يا سنگ

به پشت قالي و پاکي به دستُم هزاران آمدن مُ دل نبستُم
هزاران آمدن با مال دنيا که مُ با ما مال دنيا دل نبستُم

مداخل زرد مُ آبي نميشه دل پر درد مُ خالي نميشه
به چنگ آورده اُم يَگ نازنيني پدر و مَادرش راي نميشه

درختاني ببافم پر شکوفه به پايش سبزه زاري از علوفه
به روي هر درخت يک آشيانه براو نشسته مرغان خوش الحان

دلدار مُ از جانب گلزار ميه در چَسپُ رَوُو چه سي پِچ کُلکار ميه
يک چشم به چشم ديگَروُ دُخته چه دوک چو تار به تون مُ هوا دار ميه

به دست راستُم پاکيه به دست چپُم لاکيه
اوسا کارُم ترياکيه مثال کرم خاکيه
بهش ميگُم پولُم بده ميگه بازار کساديه

نتيجه گيري :

بگيرم دستي پاکي فولاد به هر ضربه کنم يادي زفرهاد
شکارگاهي بسازم رنگ در رنگ همه کوه بيابان تپه يا سنگ
مضمون ترانه هاي قاليبافان ، با توجّه به عقايد و آداب و رسوم و شيوه زندگي و معيشت آنان در ميان روستاهاي مختلف متغير بوده است و در هر روستا اين شعرگونه ها با لهجه خاصّ خود خوانده مي شده است. در منطقه بيرجند به لحاظ شرايط آب و هوايي و اقليمي خشک آن در فصل هايي از سال کشاورزي تعطيل شده و در اين شرايط مردان به ناچار روستا را ترک کرده و براي کسب درآمد و روزي خانواده به مناطق ديگر مي آمدند. در اين شرايط زنان و دختران به تنهايي امور منزل و فرزندان را انجام مي داده اند. در نتيجه ي اين جدايي و فراق اشعاري با اين مضامين عاشقانه شکل مي گرفت. در نتيجه شرايط جغرافيايي و آب و هوايي خاصّ منطقه به نحوي عامل اصلي شکل گيري اين نوع از شعرگونه ها بوده است . از جهتي ديگر اين اشعار در شرايطي که بافندگان چه زن و چه مرد، براي رهايي يافتن از کسالتي که در هنگام بافت ايجاد مي شود مدام زمزمه مي شده است آنچنان که تمام آلام و دردها و آرزوهاي دروني خويش را بيان مي کرده اند. اين اشعار شامل دو بيتي هاي فراقي ، مذهبي ، غمنامه ها ، مرثيه ها مي باشد

تحقیق از : فائزه رضویان دانش اموخته و طراح فرش

 



نویسنده :moslem|فرهنگ Ùˆ آداب Ùˆ رسوم | ارسال نظر: 0 | ارسال به یک دوست  نسخه مناسب برای چاپ