اتوبوس گنجی


اتوبوس گنجی

اوایل دهه ۳۰ بود، پس از آنکه فردی بنام نقره‌ای صاحب یکی از اولین اتوبوس‌های بیرجند شد، این کربلایی غلامحسین گنجی از ماهوک بود که اتوبوس دار گشت. اتوبوس شورلت دماغه دار هندلی، از مسیر رودها و راهی که قبلاً دکتر محمودخان کسروی تا حدود القور باز کرده بود رفت و آمد میکرد و در پایان خط به ماهوک می رسید؛ و این تنها جاده القورات بود. اهالی خنگ که در آن سال ها با اتوبوس گنجی به شهر رفت و آمد می کردند مجبور بودند مسیر ماهوک تا خنگ را پیاده طی کنند و در شرایطی که معمولاً به همراه خود بار و بندیل زیادی هم حمل می کردند کاری بس دشوار بود. تا قبل آن زمان هم اهالی برای رفتن به شهر می بایست به کلاته آقا (قهوه خانه سکینه) رفته و از آنجا با کامیون ها و دیگر خودروها از جاده ای که انگلیسی‌ها در زمان جنگ جهانی ساخته بودند تردد می کردند.
آنزمان که اتوبوس های دیزل به عنوان یکی از وسایل حمل و نقل پا به عرصه گذاشت خودش عامل اصلی ساخت راه های سواره رو شد و به تبع آن رونق و ارتباط بیشتر و آسانتر با جوامع بزرگتر بوجود آمد؛ و درک اهمیت این موضوع، خود یکی از عوامل جهش و مرکزیت یافتن مبدأ و مقصد می‌گشت. در همان سال بود که درخواست مردم و کدخدا برای آمدن اتوبوس به خنگ به گنجی داده شد. گنجی که منزل و محلی برای استراحت در خنگ نداشت پیشنهاد داد تا منزلی برایش فراهم کنند تا بتواند استراحت و زندگی کند تا صبح هرروز، ماشینِ خط از خنگ حرکت نماید.
بر اساس شهود افراد در قید حیات همان سال مرحوم محمد علی پاکار زمینی در محله موسوم به آغال گله را به رایگان به گنجی واگذار می کند تا هم جای پارک برای اتوبوسش باشد و هم در آن مکان برای خود منزلی بنا نهد. این زمین موروثی به همراه چند لون متعلق به پدر مرحوم کربلایی محمدعلی بنام حاجی فرزند آقا محمد بوده و ضلع شمالی زمین نیز درخت توتی قدیمی بود که خود حاجی آقا محمد آنرا کاشته و وقف عام کرده بود. آن‌زمان رسم بود هرکس درخت توتی می‌نشاند آن را وقف می‌کرد تا همگان استفاده کنند و مایه برکت باشد و آن درخت تا به امروز نیز پابرجاست.
همین شد که گنجی به خنگ آمد و چند سالی که گذشت در سال ۴۷ اتوبوسش را عوض کرد و اتوبوس بنز بی دماغ خرید و مدت ها بود که خنگ ابتدای خط سرویس و مرکز آن منطقه شده بود. گنجی همواره شاگرد و شوفرهایی داشت که آقای هوشنگ فرهادی راننده بودند و آقایان رجب القوری، حسن پاپا ریزآبی، رحمان مولیدی، حسن سربیشه ای، خسرو روبختی و کربلایی اسدالله بودند. آنهایی که آنزمان را بخاطر دارند تمام آن خاطرات را بخوبی یادشان هست، از روز ورود اتوبوس، لحظه سوار شدن و جایگاه نشستن هر فرد و آن آهنگ های قدیمی و رفتن به گاراژ بیرجند، بوی نان تازه و دوغ و ماستی که از خنگ برای فروش به شهر می رفت. از مرغ و تخم مرغ بگیر تا هرآنچه که در روستا تولید می‌شد و از آنطرف هم نفت و پاکات حاوی نامه و مایحتاج دیگر به خنگ می آمد. کاش می شد تصویری از آن زمان را به تصویر کشید، تصویر لباس مهربانی که بر تن مردم بود و کلاهِ عقل و خردی که بر سرشان و شعوری که به مراتب خیلی بیشتر از عصر هوش مصنوعی بود. پس از آن مرحوم گنجی آن ملک را به مرحوم علی بیک الهی فروخت و پس از سالها ورثه مرحوم الهی منزل زیبای محله را به آقای اسماعیل نژاد فروختند.
رفت که رفت و هرآنچه خوبی بود زمانه با خودش برد...
یاد گذشتگان و درگذشتگان بخیر و روحشان در آرامش....


نویسنده :moslemzade|خواندنی ها | ارسال نظر: 0 | ارسال به یک دوست  نسخه مناسب برای چاپ